آقایان، اما یک چیز هنوز هست. امید میمیرد، اما باز جان میگیرد و از جا بلند میشود. آقایان اگر شما از خدا دم میزنید، خدا از ما دم میزند. اگر مستاصلیم، اما در دل به چرکی شما میخندیم. به مسابقه دادنتان با خودتان پوزخند میزنیم. به ترستان که آن زیرها، با وسواس پنهان کردهاید و رویش روکش صلاح و مصلحت کشیده اید. به دستهای لرزانتان. به تیشههایی که به ریشه تان میزنید. به داوری که خریده اید. به همه چیزتان میخندیم. از سر تا به پایتان مضحک است. دلقکها، تاریخ بارها این مسیر را رفته است. این بار اول نیست که این بازی را میبینیم. ما رفته، شما مانده. این ره که میروید به ترکستان است. کسان بسیاری قبل از شما رفتهاند و نرسیدهاند بعد از شما هم خواهند رفت و نخواهند رسید. آقایان، بتازانید که هر چه تندتر بتازید، اسبتان زودتر از نفس خواهد افتاد. ما همینجا نظارهتان خواهیم کرد. افتادن دانهدانه تان به حضیض ذلت را خواهیم دید.
به ما کسی وعده داده شده که دعا کنید نباشید وقتی میآید. ما به خدا ایمان داریم و به وعدههایش. صبرمان زیاد است. قدمهایمان شاید کوچک باشد، سعیمان شاید حقیر. اما مشکور است و مقبول. دیر یا زود نتیجه خواهد داد و دعا کنید که عمرتان به نتیجه قدمهایمان قد ندهد. دعا کنید که بمیرید و ذلتتان فقط برای آن دنیایتان باشد که این دنیا جواب درخوری برای شما ندارد.
آقایان، بردتان مبارک. با خودتان مسابقه دادید و بردید. برخیزید و پرچم را بر سر در خانه بزنید.
اما همهمان باختیم. همه مان تمام آرمانهایمان را باختیم و آرزوهایمان را. دستانتان چرک شد و دیگر شسته نخواهد شد. امیدوارم از این هم حقیرتر شوید. امیدوارم هر روز چرکتر شوید تا با خیال راحت حجتمان بر شما تمام شود.
آقایان خداحافظ. نه، خدا نحافظ.