۱۳۹۶ تیر ۲۸, چهارشنبه

راه های زیادی هست برای رسیدن به خدا

این را برای ثبت در تاریخ این جا می نویسم که چند سال بعد برگردم و ببینم که که کجای جهان ایستاده ام.

دو راه پیش رو دارم. راه آ و راه ب. راه آ منطقی تره و راه ب جذاب تر. راه آ خیلی دست من نیست و راه ب دست منه به شرط قبول سختی هاش و تلاش و تلاش و تلاش. راه آ عزیز همه است و راه ب عزیز دل من. راه آ پاخورده تره و تقریبا همه از این راه رفتن. راه ب بکرتره و تروتازه تر. هر دو راه را اگر تا آخر بروم می توانند به بهترین مقصدها ختم شوند و قاعدتا هر دو راه امکان انحراف و اشتباه دارند که خب همیشه می شود از میانه ی راه برگشت هر چند به سختی و با قبول ضرر و عمری که پای تا میانه راه رفتن بر باد رفته.
البته که بهترین راه، راه آ ب است. مخلوطی از هر دو راه که همیشه ایده آل ترین است و همیشه کم تر ممکن.
یک راه ی هم هست که از همه این راه ها شیرین تر ، آرام تر، آسان تر و جذاب تر است ولی خب اول این که اصلا دست من نیست و دوم این که حتی فکر کردن بهش هم کفر است.
حالا بین راه آ و ب هر کدام را که انتخاب کنم به مقصدهایی به اندازه ی یک دنیا متفاوت خواهم رسید. آخر هر دو راه تا حدود زیادی قابل پیش بینی است ولی میزان خوشبختی و شادی من در هر یک از این مقصدها اصلا و ابدا پیش بینی پذیر نیست.
راه آ که نه به دلم است و نه در حیطه ی اختیارات من. راه ب همه چیزش خوب است جز ترسناکی اش و البته سختی و سنگلاخ بودن راهش.
بالاخره یکی را باید انتخاب کنم. دیر و زود دارد سوخت و سوز نه. فعلا اول هر دو راه یستاده ام و این پا و آن پا میکنم شاید راه آ ب خودش را نشان داد. ولی در نهایت و خیلی زود یکی را انتخاب می کنم. دلم بیش تر با ب است.  تا ببینم روزگار چه می خواهد.
تاریخ قضاوت خواهد کرد.

پ.ن.:
به خود چند سال بعدم:
هر کجا هستی بدان که در این نقطه از زندگیت که امروز من ایستاده ام همه ی سعیت را کردی برای بهترین انتخاب، پس از جایی که ایستاده ای مطمئن باش و لذت ببر . اگر هم لازم است که برگردی، عذرخواهی من را برای ناتوانی ام در آینده نگری بپذیر و با اطمینان و قدم های محکم برگرد. همیشه راه های زیادی هست برای رفتن و چیزی که تو زیاد داری وقت است و من که هیچ وقت پشتت را خالی نخواهم کرد.
خدا به همراهت.

پ.ن.2:
همتم بدرقه راه کن ای طائر قدس
که درازست ره مقصد و من نوسفرم
این روزها رنگ تمام دعاهایم شده است همت و همت و همت. هیچ چیز نمی خواهم جز همت که با همت همه چیز را خودم به دست خواهم آورد. الهی آمین برای همت.

۱۳۹۶ تیر ۲۲, پنجشنبه

گرچه می دانی که نیست

شب باشه و تابستون باشه و بعد مدت ها گرمای جهنمی خدا دلش به رحم اومده باشه و هوا ابری شده باشه و حتی بعضی جاها نم بارونی هم زده باشه و تو تنها نشسته باشی بالای تپه و لامپ های پارک سوخته باشه و تنها روشنی، روشنایی همیشگی شهر باشه که مثل یه هاله همه جا رو دربرگرفته باشه و از بین صدای جیرجیرک ها بخونه که "
درخیالات خودم در زیر بارانی که نیست
میرسم باتو به خانه از خیابانی که نیست
می نشینی روبرویم خستگی در می کنی
چای میریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است
باز میخندم که خیلی، گرچه میدانی که نیست
شعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست
وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می‌ریزم در ایوانی که نیست
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور این که نباشی کار آسانی که نیست"
و صدای ترق و توروق آتیش از این فاصله هم شنیده بشه و تو مدام حس کنی کسی پشت سرت آروم آروم نزدیک می شه و مدام با حسی از ترس رو برگردونی و خیره بشی به تاریکی بین درخت ها و بلند شی خودت رو بتکونی و بیای کمی پایین تر توی زاویه دید بابااینا بشینی با این بهونه که ببیننت و نگرانت نشن و در واقع برای حس امنیتی که دیدن شعله های آتیش که محل دقیق نشستنشون رو توی تاریکی نشون میده بهت میده.
صدای آتیش بازی روی تپه روبرو که جشن وصال دو تا عاشق رو جشن گرفته اند از جایت بپروندت و
از تاریکی استفاده کنی و شالت رو بندازی روی شونه هات و بذاری باد موهای قحطی زده ات رو نوازش کنه و صدای باد رو بدون واسطه ی روسری بشنوی و از شیطنت باد که از نازکی مانتوی تابستونی ات سواستفاده می کنه و حس سرما رو بعد از مدت ها میریزه توی تنت و باعث می شه خودت رو از خنکی هوا جمع کنی و لبخندی بزنی لذت ببری و سر بلند کنی و از بین ابرهای توی آسمون دنبال ماه بگردی و خوشحال شی که پیداش نمی کنی و این یعنی ابرها انقدر مهربون هستن که حالا که بعد این همه وقت پیداشون شده زود نذارن و برن و
دلت گرم چایی ای باشه که پایین تپه انتظارت رو می کشه و مامان که با این که نمی بینیش می دونی هر دو دقیقه یه بار برمیگرده و پشت سرش بین تاریکی روی تپه دنبالت می گرده و تا نور صفحه موبایلت خیالش رو راحت نکنه که جات امنه روش رو برنمی گردونه و همه این ها برای مدت کوتاهی خوشحالت کنه و برای چند لحظه خودت رو ببخشی و اجازه بدی که بدون ناراحتی لذت خالص این لحظات رو بچشی و تا جایی که می تونی برای بعدتر و خستگی هات و گرما و بیهودگی هات این حس رو ذخیره کنی.
و آخرش لبخند بزنی و بی خیال نوشتن بشی چون که این هوا برای نوشتن زیادی خوبه و باید فقط پاهات رو روی علف ها دراز کنی گوشت رو بسپری به موسیقی و جیرجیرک ها و نوازش باد رو بپذیری و از این زمان کوتاه تا وقتی که باید کم کمک پاشی بری برای چای و آتیش و لبخند تا جایی که می تونی لذت ببری و ...

پ.ن.: ترک عادت موجب مرضه. برگشتم به توییتر هر چند کم تر میرم و قطره چکانی می خوانم با اعمال فیلترهای خودخواسته.