یکی که تا دیروز بوده امروز دیگر نیست.
به همین سادگی.
و این حقیقتی است که همه می دانیم و همه ترجیح می دهیم فراموش کنیم.
برای همین است که هر بار که تکرار می شود برای بار خدا می داند چندم، باز غافلگیر می شویم.
باورش برایمان سخت است چه بخواهیم چه نخواهیم.
کسی که بوده حالا به چشم بر هم زدنی دیگر نیست.
یعنی هست. جلوی چشمانت هست. می بینی اش ولی می دانی که نیست. می دانی که هر چه قدر صدایش بزنی و هر چه قدر منتظر بمانی جوابی نخواهی شنید.
و این دانستن، این یقین سخت ترین قسمت ماجرا است.
پسرعمه را به خاک سپردند. پسرعمه برای من غریبه بود ولی عمه.
امان از جگر سوخته عمه. این حق نیست که فرزند برود و مادر بماند. این خلاف طبیعت است
خلاف عدالت است. خلاف انصاف است.
مادر نباید زیر خاک رفتن جگر گوشه اش را ببیند. نباید با چشم خویشتن ببیند که جانش می رود.
نه این انصاف نیست.
خدا به عمه رحم کند.
خدا به همه مادرها رحم کند.
و به همه پدرهای ساکت که در سکوت گوشه ای می ایستند و اشک می ریزند.
خداوند به حق جگرگوشه هایش به جگرگوشه های مادران و پدران رحم کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر