سخت است که یه عمر بدویی تا بتوانی تایید مادر و پدرت را دریافت کنی و هیچ وقت هم به آن لبخند تاییدکننده شان نرسی.
مهم نیست چه کار کنی.مهم نیست که تمام دنیا تاییدت کنند. مهم نیست که همه دوستت داشته باشند. مهم نیست که شغل خوبی داشته باشی یا در بهترین دانشگاه کشور درس بخوانی یا سالم و سلامت باشی، هیچ کدام این ها برای مادرت/پدرت مهم نیست. هیچ چیز راضی شان نمی کند. هر کاری که بکنی یا هر آرزویی که داشته باشی در نهایت خیالی بچگانه است که دیر یا زود فراموشت می شود و می روی سر اسباب بازی بعدی ات.
فایده هم ندارد که سعی کنی به خودت بقبولانی که تایید کردن یا نکردنشان برایت مهم نیست چرا که تا آخر عمرت حتی وقتی در 82 سالگی گوشه خانه ات روی صندلی تابی داری برای پنجمین نتیجه ات که قرار است دو ماه دیگر به دنیا بیاید سیسمونی می بافی، هنوز ته دلت خودت را قبول نداری چرا که هیچ وقت حتی در آخرین لحظه ای که بالای سر مادر واقعه می خواندی و از ته قلب از خدا می خواستی کمی دیگر برای بودن کنار مادر به تو مهلت بدهد و مادر برگشت و برای آخرین بار نگاهت کرد محبت را در چشمانش دیدی ولی تایید را نه.
همین جا و همین الان دلم می خواهد به خودم قول شرف بدهم که همیشه فرزندم را ورای کاری که می کند و راهی که میرود تایید کنم و بگویم که مهم نیست چه هستی یا کجایی، مهم این است که تو برایم مهم ترینی چرا که من مادرت هستم و هیچ کس دیگر هیچ وقت هیچ کجای این دنیای بزرگ مادر تو نخواهد بود جز من.
سلام و عرض ادب خانم مانتا (اگر درست نوشته باشم)
پاسخحذفخیلی خوشحالم که همچنان چراغ این خونه مجازی رو روشن نگاه داشتید و برای شما آرزوی موفقیت دارم. آخه سالهاست با وبلاگ شما آشنا هستم.
با سخن شما کاملا موافقم.