یه چیز خیلی عصبانیم می کنه. این که ببینم یکی زندگیش چرنده، مسیرش اشتباهه، افتاده رو دور باطل یا خشت اول رو کج گذاشته ، خودش هم می دونه که زندگیش چرنده، مسیرش اشتباهه، افتاده رو دور باطل یا خشت اول رو کج گذاشته ، اما اصرار داره هیچ کاری نکنه،اصرار داره تا ثریا کج بره.زورش میاد یه تکون به خودش بده. فقط غر میزنه.به حال خودش تاسف می خوره. مدام برای این و اون ناله می کنه و همدردی گدایی می کنه.
متنفرم از این آدما. دلم می خواد آنقدر بزنمشون تا تکون بخورن.تا پاشن و یه غلطی برای بهتر شدن اوضاعشون بکنن.
متنفرم ازشون.
خودم هم کتک لازم شدم دوباره.باید جمع کنم لب و لوچه ام رو و باز با کله بپرم وسط زندگی ای که ساختم و یه چیز بدرد بخور ازش بکشم بیرون
عصبانیییییم می فهمی؟
آشنایی بعد 23سال جدایی عاطفی و همزیستی مسالمت آمیز باهمسرش، تازه به مرحله گرفتن خونه جدا رسیده.با یک جسم داغون، روان آشفته و پسری که پر از مشکله!
چرا؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر