۱۳۹۱ خرداد ۱۲, جمعه

پیر شده ام رفیق

امشب مهمان خاله بودیم. خاله در آپارتمانی زندگی می کند که بر روی خانه کودکی هایم ساخته شده . یک آپارتمان 10 واحدی که جای خانه ی پدری دو طبقه با حیاط بزرگش را گرفته. خاله ها سرگرم مهمانی بودند که ظرف به دست رفتیم تا از درخت حیاط کودکی هایم توت بچینیم. از آن حیاط با صفای بزرگ با تاب و الاکلنگ و جوی آب و درختان آلبالو و خرمالو و گردو , فقط یک درخت توت ناآشنا مانده بود و درخت گردویی که خیلی سال قبل پدربزرگ کاشته بود . دلم گرفت , دلم خیلی گرفت . ناجور ...
آن قدر پیر شده ام که دلم برای خاطرات کودکی و گل هایی که همبازی ام بودند بگیرد. پیر شده ام رفیق ...




پ.ن.: تصویر البته مال خانه ی این روزهای من است. خانه ای بدون خاطره , بدون کودکی...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر