۱۳۹۰ آذر ۳, پنجشنبه

دلتنگی یه کوچه پشتی

می دونی بیش تر از همه دلم برای چی تنگ می شه. برای این که عصرا وقتی دارم میام خونه , سر پیچ خیابون, جایی که آخرین آنتن رو می ده , زنگ بزنم بهت و بگم هستی من بیام اون فیلم جدیده رو ازت بگیرم؟ تو هم بگی آره بیا , فقط زنگ بالا رو بزن. بعد من بگم باشه می بینمت پس. بعد بیام و از سر کوچمون رد شم و کوچه ی بعدی , خونه اول,زنگ دوم رو بزنم و تو بدون این که بپرسی کیه؟ درو باز کنی و بعد کله تو از تو راه پله بیاری بیرونو و بگی بیا بالا و بعد من بگم نه زود می خوام برم و تو هی اصرار کنی و من انکارو و آخرش تو بیای پایین و بعدش نیم ساعتی سرپا وایسیم و حرف بزنیم و من کل روزمو برات بگم و تو کل روزتو برام بگی و بعد من که دیگه چشمام از خستگی باز نمی شن و تو که داری از سرما می لرزی از رو بریمو و بعدش خدافظی کنیمو و تو بیای تا دم درو و از لای در دست تکون بدیو و من برم و یادم بره که فیلمو ازت بگیرم!!!
"سم" دلم واسه جای خالیت تو کوچه پشتی تنگ می شه دختر. مواظب خودت باش اون دور دورا . اون ور پل منتظرم باش. خیلی دور نرو که بعد پل پیدات نکنم. قول؟

۱ نظر: