۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

نبايد نگريست

یک چشم اندر غم معشوق گریست
چشم دیگرم حسود بود و نگریست
 چون روز وصال آمد او را بستم
 گفتم نگریستی نباید نگریست


۶ نظر:

  1. نخیر!عشقولانت اساسی زده بالا

    پاسخحذف
  2. كي؟من؟ كجا؟كي؟چرا؟با كي؟ چيكار مي كردم؟!

    پاسخحذف
  3. به مسافر:
    كافر همه را به كيش خود پندارد؟

    پاسخحذف
  4. بابا مگه بده که عاشق بشی؟
    خیلی هم خوبه؟
    مائانتا عاشق! :دی
    خیلی چیپ میشه نه!؟؟ :دی ی

    پاسخحذف
  5. بچه بيا برو پي كارت! يه چي ميگم بهتا!!

    پاسخحذف