یک هفته از مهلت دو هفته ای ترجمه مونده و من هنوز زل زدم به صفحه ها و حس شروع ترجمه رو ندارم. از فردا میرم خونه خاله، شاید حسش اومد.
برادر جان هربار با هزارجور رودربایستی ماشین خواهرجان را قرض می کنه.بعد هم کل ماشین رو می شوره و پسش می ده. خداکنه زودتر خودش ماشین بخره از این وضع راحت شه.